حسن رشوند
کمتر از 20 ماه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که صدام رئیسجمهور دیکتاتور عراق در صفحه تلویزیون بغداد ظاهر شد و در مقابل میلیونها بیننده، پیمان ۱۹۷۵ الجزایر را پاره کرد و در نطقی، مدعی مالکیت مطلق کشورش بر اروندرود شد. چند روز بعد از این سخنرانی بود که در ساعت ۱۲ ظهر روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ مرکز فرماندهی جنگ عراق دستور پرواز ۱۹۲ بمبافکن و جنگنده را برای حمله به فرودگاههای ایران صادر کرد. ۲۰ دقیقه بعد، صدام در حالی که یک چفیه قرمز به سر داشت و نوار فشنگ دور کمرش بسته بود، وارد اتاق عملیات جنگ شد. «عدنان خیرالله» وزیر جنگ عراق در گزارشی به او اعلام کرد: «سرور من، جوانها ۲۰ دقیقه قبل پرواز کردند» و صدام پاسخ داد: «نیم ساعت بعد کمر ایران را خواهند شکست!» بعدها که عدنان خیرالله پس از یکبار نجات از سوءقصد، بار دیگر مورد سوء قصد صدام قرار گرفت و در سال ۱۹۸۹ (1367 ) زمانی که شکست 8 سال جنگ با رزمندگان ایرانی را در چشمان سربازان خود میدید و هلیکوپترش در حال سقوط بود، شاید بارها برای جنگی که خبر شروع آن را با اشتیاق در جلسه اتاق جنگ به صدام داده بود خود را سرزنش کرده باشد.
جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله ملت ایران سراسر درس بود و نکات آموزنده که اگر این نکات درس آموز نبود یقینا آن شناختی که امروز نسبت به دشمن وجود دارد، هیچگاه بهوجود نمیآمد. امروز دیگر هیچ کس این باور را ندارد که ما در جنگ تحمیلی 8 ساله تنها با یک کشور میجنگیدیم. جنگ 12روزه با رژیم صهیونیستی و همراهی همه کشورها از آمریکا گرفته تا «ناتو» و برخی کشورهای اروپایی و عربی ثابت کرد که کمک بیش از 30 کشور به صدام در جنگ تحمیلی واقعیتی انکارناپذیر بوده است. چند نکته اساسی در دو جنگ 8 ساله و 12 روزه وجود دارد که توجه به آنها برای تشخیص راه صواب از ناصواب برای نسل امروز که جنگ تحمیلی 8 ساله را درک نکرده و با جنگ 12 روزه رژیم صهیونیستی مواجه شدهاند، درس آموز است.
1- کارفرمای اصلی هر دو جنگ عوامل خارجی و فرامنطقهای بودند و صدام در جنگ 8 ساله مورد حمایت بلوک شرق و غرب و نتانیاهو در جنگ 12 روزه، مورد حمایت آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان بودند و تا آخرین لحظات پایان جنگ، از پشتیبانیهای مالی و نظامی این کشورها برخوردار بود. در جنگ تحمیلی 8ساله، صدام، مامور به تحمیل چنین جنگی به ایران شد و بلوکهای شرق و غرب، در اتحادی بیسابقه وظیفه تامین تسلیحاتی و پشتیبانی همهجانبه از رژیم صدام را برعهده داشتند. اما دیدیم که آمریکا و اروپاییها برخلاف حمایتهای نظامی و اطلاعاتی بیسابقه از صدام، در دستیابی به اهداف خود در جنگ تحمیلی ناکام ماندند. اما با گذشت 37 سال از جنگ تحمیلی اول، آمریکاییها از آن شکست درس نگرفتند و به دنبال تحمیل جنگ دیگری به ایران افتادند که این بار روح پلید صدام در کالبد نتانیاهو دمیدن گرفت و با شکستی به مراتب خفت بارتر از جنگ اول روبهرو شدند.
2- در هر دو جنگ، دشمن غربی به سد محکم ملت ایران برخورد کرد. سدی که حاصل انسجام، وحدت و همدلی مردمی است که به لحاظ فرهنگی و تمدنی، تفاوت فاحشی با سایر ملتهای شرق و غرب دارند. از عوامل مهم در پیروزی ایران در دفاع مقدس، حضور ملت پشت سر رهبری و حضور در میدان نبرد بود. از همان آغازین روزهای جنگ تحمیلی با وجود آنکه هنوز ساختارهای جدید نظامی در کشور بدرستی شکل نگرفته بود، جوانان این کشور فوج فوج با کمترین و ابتدائیترین ادوات نظامی خود را به مناطق عملیاتی رساندند و در مقابل دشمن بعثی همچون کوه ایستادند و خواب دشمن در اشغال یک هفتهای تهران را آشفته کردند. این واقعیت را نباید نادیده گرفت که اگر مردم در این دفاع حضور نداشتند، دفاع مقدس هشت ساله هیچگاه به پیروزی نمیرسید.
این مسئله در دفاع مقدس 12 روزه ملت ایران نیز به وضوح دیده میشود. به طوری که یکی از پیش فرضهای نتانیاهو برای حمله به جمهوری اسلامی ایران، توهّم همراهی مردم ایران با این تجاوزگری بود. اغتشاشات 1401 و ظهور جنبش ساختگی «زن،زندگی،آزادی»، این امید را در دل دشمن به وجود آورده بود که میتوان با استفاده از اختلافات و دوقطبیهای کاذب وگسلهای اجتماعی، فروپاشی ایران از درون را شاهد شد. دشمن بعد از 37 سال از جنگ تحمیلی 8 ساله به این جمعبندی رسیده بود که با تغییر ذائقه سیاسی و اجتماعی مردم بهویژه جوانان ایرانی، میتواند با یک جنگ چند روزه و حتی چند ساعته، بر ملتی که از نگاه غلط آنها از حمایت نظام سیاسی خود خسته شدهاند، فائق آید. اما دیدیم که بعد از جنگ 12 روزه، نشریه آمریکایی «فارین پالیسی» در ارزیابی مهمترین اثر این جنگ مینویسد: « مهمترین و ماندگارترین اثر جنگ 12 روزه تغییر دیدگاه جوانانی است که بعد از انقلاب و در دنیای اینترنت و اثرگذاری رسانههای غربی به دنیا آمدهاند و در این سالها از باورهای جمهوری اسلامی فاصله گرفتند. اما این نسل پس از جنگ رژیم صهیونی علیه جمهوری اسلامی نسبت به غرب تجدیدنظر کرده و به گفتمان مقاومت ایمان آورده و میگویند: باید برنامه موشکی، نیروهای منطقهای و گفتمان مقاومت را قویتر کرد تا ایران، مستقل و مقتدر باقی بماند.»
از این رو میتوان گفت که یکی از مؤلفههای مهم پیروزی در جنگ 12 روزه با رژیم جعلی صهیونیستی، انسجام ملی شکل گرفته در کشور بود. این همان نسخه بیبدیلی است که با جنگ تحمیلی 8 ساله شکل گرفته بود و در تار و پود نسل به نسل این ملت ریشه دوانده و دشمنان امروز و دیروز ملت ایران از درک آن غافل هستند.
3- نکته بسیار مهم دیگر اینکه در هر دو جنگ، مدیریت امامین انقلاب بیمانند بوده است. در دفاع مقدس 8 ساله، حضرت امام (ره)، با وجود مشکلات عدیدهای که در آن مقطع کشور درگیر آن بود همچون؛ ترورها، تجزیهطلبیها، اختلافات داخلی و... به نحو شایستهای جنگ را مدیریت کردند و در روز اول جنگ با این جمله آرامش بخش که «دیوانهای آمد و سنگی انداخت و رفت» حرکت دشمن را در مقابل قدرت مقابله نظام در برابر رفتار تجاوزگرانه صدام تخفیف دادند و پس از آن هم جنگ را فرماندهی و مدیریت کردند. این وضعیت در جنگ تحمیلی 12 روزه نیز با مدیریت مقام معظم رهبری و بازسازی ساختار قدرت و جایگزینی فرماندهان عالی نظامی، توانست پیام قدرت به طرف مقابل داده و جمهوری اسلامی را در نهایت با برتری حملات موشکی، پیروز میدان کند. رهبر حکیم انقلاب در سه پیام تصویری خود خطاب به ملت ایران، ضمن ایجاد روحیه و امید به ملت، این وعده را دادند که رژیم اشتباه بزرگی کرد و عواقب آن، او را بیچاره خواهد کرد. معظمله با مدیریت و صلابت حیدری خویش و انتصاب سریع فرماندهان، پیام بشارت مبنی بر عدم تسلیم در برابر دشمن، وعده بیچاره کردن رژیم صهیونیستی و پاسخ فوری و بهنگام و قوی به دشمن تجاوزگر و تأکید بر کلیدواژه «ایران» را تا آنجا که در مراسم عزای سالار شهیدان از مداح مراسم میخواهند که سرود (ای ایران را بخوان) پیام انسجام ملی در برابر دشمن را برجسته کردند.
4- در جنگ تحمیلی 8 ساله، جمهوری اسلامی در پایینترین سطح فناوریهای نظامی قرار داشت به طوری که با واردات سیم خاردار که یکی از مصارف آن نظامی است هم مخالفت کرده و مانع خرید آن میشدند و ایران برای تأمین برخی از تسلیحات سبک نظامی، به شدت وابسته به بازار سیاه و کشورهای خارجی بود. در میانه جنگ 8 ساله جوانان همین کشور در کارگاههای برخی دانشگاهها اقدام به ساخت گلوله «آرپیجی» میکردند و در تولید اولیه با انحراف چند درجهای این گلولهها نمیتوانست به هدف اثابت کند ولی بعدها همین جوانان، نه تنها گلوله آرپیجی، بلکه اقدام به تولید موشکهای بالستیک نقطهزن کردند تا جایی که در جنگ 12 روزه، ایران با تکیه بر توان موشکی و پهپادی خود، به یک قدرت بازدارنده فعال تبدیل شد. این توان به جمهوری اسلامی ایران اجازه داد تا به جای درگیر شدن در یک جنگ فرسایشی، به صورت دقیق، مراکز حساس و راهبردی دشمن صهیونیستی را مورد هدف قرار داده و او را وادار به عقبنشینی و تسلیم در برابر اراده ملت ایران کند.
5- درجنگ تحمیلی اول، با وجود اینکه از همان روز اول روشن بود که کدام کشور شروعکننده حمله و آغازگر جنگ بوده، 8 سال طول کشید تا متجاوز شناسایی و معرفی شود و دلیل آن اتحاد نامقدس شرق و غرب در حمله به ایران و حمایت از صدام بود ولی در دفاع مقدس 12 روزه همه دنیا فهمید که متجاوز رژیم جعلی صهیونیستی است و مردم بسیاری از کشورهای دنیا علیه تجاوزگری رژیم صهیونیستی به خیابانها آمدند و خواستار توقف جنگ شدند و سازمان ملل، رژیم متجاوز اسرائیل را محکوم کرد و افکار عمومی جهان در برابر این تجاوز موضع گرفتند.
6- امروز کاملا روشن شده که دشمن، همان دشمن دهه 60 و جنگ هم با همه پیچیدگیهایش همان جنگ دهه 60 است و فقط یک راهبرد در مقابل این دشمن و جنگ وجود دارد و آن مقاومت و عدم تسلیم در برابر آن است. پنجره دیپلماسی هم تا زمانی اعتبار دارد که طرفهای مقابل قائل به چنین پنجرهای و قواعد حاکم بر آن که دادن امتیاز و گرفتن امتیاز است، باشند. تا زمانی که یک طرف، فقط بهدنبال گرفتن امتیاز و تسلیم طرف مقابل است، سخن از دیپلماسی سخن بیهوده و اتلاف وقت است. اینکه این روزها رسانههای اصلاحطلب تلاش دارند در آستانه سفر رئیسجمهور به نیویورک برای پزشکیان نسخه «تسلیم» را در زرورق «فرصت» بپیچند و کلیدواژههایی مثل«ابتکار فوری، توافق موقت، تغییر در سیاست اسرائیل و حتی دیدار با ترامپ» را اجتماعیسازی کنند، از همان جنس اقداماتی است که جریان واداده در همان آغازین روزهای جنگ 8ساله با این توجیه که ما را یارای مقابله با دشمن بعثی نیست، توصیه به نشستن پای میز مذاکره و دادن زمین در مقابل خرید زمان به مسئولان کشور میدادند.
رسول سنائیراد
امروز ایران عزیز ۱٫۶۴۸٫۱۹۵ کیلومتر مربع مساحت دارد و حال آنکه در کمی بیش از ۲۰۰ سال گذشته، بیش از ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار کیلومتر مربع وسعت آن بوده است. متأسفانه ضعف، خیانت و بیتدبیری حکومتهای قاجار و پهلوی از قرارداد ننگین گلستان در ۱۱۹۲ دوره فتحعلی شاه و واگذاری قفقاز، گرجستان، داغستان، ارمنستان، چچن و اینگوش با مساحت حدود ۲۳۰ هزار کیلومتر مربع تا واگذاری مجمع الجزایر بحرین در ۱۳۵۰ دوره محمد رضا پهلوی با مساحت بیش از ۷۰۰ کیلومتر مربع به کشور عزیزمان تحمیل و موجب جدایی حدود دو سوم خاک ایران شده است.
جالب اینکه گرچه بخشی از این فاجعه حاصل جنگ بوده، اما بخشهایی مثل همین واگذاری بحرین ناشی از ترس و پذیرش فشار انگلیس خبیث بوده است که به مراتب ننگ آن از قراردادهای پس از شکستهای جنگی بیشتر میباشد. همین سابقه شوم از دست رفتن سرزمین و احساس ناتوانی در برابر جنگ یا فشارهای بیرونی، منجر به شکلگیری روحیه ترس و بیهودگی هرگونه مقاومت در بین بخشی از جامعه ایرانی، حتی بخشی از نخبگان ما شده است که شوربختانه گاه به آن لباس عقلانیت و تدبیر پوشانده و امثال محمد علی فروغی را مورد تجلیل قرار میدهند. حال آنکه هنر فروغی ساری و جاری ساختن سیاستهای انگلیس در دوران بازی بزرگ قدرتهای جهانی برای سلطه بر منطقه خاورمیانه، آسیای میانه و قفقاز، در دستگاه حاکمیتی ایران و نبوغ او کشف خواسته و ذائقه انگلیسیها و اجراییسازی آن متناسب با اوضاع داخلی ایران بود. او توانست خواسته انگلیسیها برای انتقال قدرت از قاجاریه را به نفع رضا خان و پسرش تنظیم کرده و محقق سازد.
همین سایه ترس و احساس ضعف در برابر تهدید و فشار قدرتهای بیگانه از قاجاریه به پهلوی منتقل و حتی شکل حادتری به خود گرفت که نتیجهاش قرارداد ننگین سعدآباد در ۱۳۱۶ و جدایی ارتفاعات آرارات و واگذاری به ترکیه، جدایی اروند رود و واگذاری به عراق و جدایی دشت وسیع ناامید و واگذاری به افغانستان در دوره رضاخان و واگذاری بندر فیروزه به شوروی در ۱۳۳۳ و جدایی بحرین در ۱۳۵۰ در دوره محمدرضا پهلوی بود.
با پیروزی انقلاب اسلامی و برپایی نظام جمهوری اسلامی ایران پارادایم ترس و احساس ضعف، تغییر یافته و متأثر از آموزههای مکتبی که امام خمینی (ره) با انقلابی بزرگ و عمیق آن را به لایههای فکری - فرهنگی جامعه ایرانی نفوذ داده و با هویت تمدنی ایران پیوند زده بود پارادایم شجاعت و حماسه جای آن را گرفت. اما ضعف شناختی و تصلبنگری دشمنان ایران مانع فهم این تغییر پارادایم بود و همین عقبماندگی شناختی آنها موجب شد برای تحمیل خواسته و پیگیری اهدافشان پس از انقلاب اسلامی هم به همان شیوهها و ابزار گذشته رو آورند؛ لذا امریکای جنایتکار به دنبال کودتای نظامی و سپس مداخله نظامی برای آزادسازی گروگانها بود و صدام و حزب بعث عراق هم برای جبران حقارتها و قدرتنمایی در منطقه، حمله نظامی علیه حکومت نوپای جمهوری اسلامی را انتخاب کرد.
صدام بعثی که به حمایت و پشتیبانی قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای اطمینان داشت و از ارتشی مجهز و مجرب برخوردار بود، با تصور قرار داشتن ایران در شرایط ضعف و کارساز بودن تهدید و ارعاب، به طراحی جنگی برقآسا رو آورد تا شوک و بهت ناشی از موج سنگین بمبارانها و حملات تهاجمی زمینی، ایران اسلامی را زمینگیر کرده و زمینه جدایی خوزستان و فشارهای ناشی از جنگ و همزمانی آن با فعال سازی گروهکهای تجزیهطلب، به پیروزی آسان و طلایی او منتهی شود. چنین رویدادی میتوانست صدام را نه تنها در جایگاه رهبری جهان عرب، بلکه سردمدار تسلط بر منطقه غرب آسیا و صاحب نقش اول در نظم منطقهای معرفی کرده و عقده حقارت تاریخی او را فرو بنشاند.
اما آنچه این محاسبه به ظاهر معقول صدام را باطل و ناکارآمد ساخت، اشتباه او در فهم و درک تغییرات سیاسی، فرهنگی ناشی از انقلاب اسلامی و در رأس آن تغییر پارادایم خودبافختگی و ضعف به پارادایم خودباوری و شجاعت بود که نه تنها با انقلاب اسلامی در پیروزی بر دیکتاتوری پهلوی و مقابله با مداخلات بیگانگان تقویت شده بود، بلکه شیفتگان پارادایم جدید، جنگ تحمیلی عراق را به فرصتی برای ایفای نقش و پیوستن به قافله حماسه و رشادت یافته بودند و همین روحیه خودباوری و رشادت به تنهایی معادلات نظامی را تغییر داده و موازنهای متکی بر باورهای ایمانی و روحیه استشهادی پدید آورد که نه تنها در جنگ تحمیلی هشت ساله یک وجب خاک به دشمن واگذار نشد بلکه زمینه حرکت به سمت بازدارندگی مستقل و خودباوری و قدرت برای موازنه سازی و ایجاد عمق و نفوذ منطقهای را نیز فراهم آورد.
این تغییر پارادایم همانقدر که برای کشور و ملت بزرگ ایران خوشایند و غرورآفرین است، برای دشمنان و قدرتهای سلطهجو، آزاردهنده به حساب آمده و از این رو بازهم با عدم درک و فهم زمینههای هویتی این تغییر، بر روی عوامل مادی آن زوم کردهاند تا شاید ایران را به قبل از انقلاب برگردانند. عوامل مادی را دشمنان فناوری موشکی، عمق راهبردی و مقاومت اسلامی دانسته و با وقاحتی آمیخته با بلاهت، مرتب بر طبل مخالفت با موجودیت و توسعه آن میکوبند. اما وقوع جنگ تحمیلی ۱۲ روزه و ادبیات تهاجمی و زورگویانه سران رژیم صهیونی و حامیان امریکایی و اروپایی آنان که پژواک همان ادبیات صدام بعثی است، انگیزه ملت بزرگ ایران را برای حفظ مؤلفههای قدرت تقویت میکند.
صلاح الدین خدیو
اگر رخدادی خارق العاده اتفاق نیفتد، در عرض چند روز تمام تحریم های تعلیق شدهی سازمان ملل بر می گردند.
برخی محافل داخلی در تهران حضور پزشکیان در اجلاس مجمع عمومی را فرصت نابی می دانند که از طریق آن می توان غلطک به راه افتادهی مکانیسم ماشه را متوقف نمود.
از دید آنان ملاقات مستقیم روسای جمهور ایران و آمریکا از این ظرفیت برخوردار است که آبی بر آتش روشن شده بریزد و از لهیب شعلههای آن بکاهد.
آیا به فرض تحقق این سناریو؛ که در سیاست ایران دور از ذهن و از قضا مورد علاقهی رئیس جمهور مشتاق توجهی آمریکاست، آب از آسیاب خواهد افتاد؟
تجارب گذشتهی ترامپ در این زمینه با کرهی شمالی و روسیه نشان می دهد که لزوما اینطور نیست. تاریخ مصرف نمایش های سیاسی بدون بده بستان واقعی محدود است.
ایدهی کنسرسیوم غنی سازی هنوز می تواند مسیر دیپلماسی را از سقوط احتمالی نجات دهد. اما طرف آمریکایی با افزودن دستور کارهای تازه به توافقی فراگیرتر از برجام می اندیشد.
توانمندی های موشکی ایران که اصلی ترین ابزار در دفاع از امنیت ملی هستند، از دید طرف های غربی مخل امنیت بین المللی محسوب می شوند.
در اینجا مشخصا یک بن بست استراتژیک وجود دارد.
تقابلی مفهومی میان امنیت ملی ایران و امنیت کشورهای اروپایی و اسرائیل. روشن است که تهران نمی تواند از تنها ابزار دفاعی اش در جنگل جهانی امروز چشم بپوشد.
طرف مقابل نیز که ضرب شست موشکی ایران طی جنگ دوازده روزه را چشیده، نمی خواهد از اهرم فشارهای موجود، بدون تضمینی در این زمینه دست بردارد.
در حقیقت این بخش از داستان به طرزی دراماتیک مشابه تجربهی عراق میان دو جنگ است. طرف های غربی روی کاهش برد موشک های عراق تا حداکثر ۱۴۰ کیلومتر پافشاری می کردند. ظاهرا سقف مذکور برای ایران که در فاصلهی دورتری از اسرائیل قرار دارد، ۵۰۰ کیلومتر است.
حل این بن بست بدون تغییر در ادراک طرفین نسبت به هنجارهای امنیتی و سیاسی نظام بین الملل و جایگاه تجدیدنظر یافتهی ایران در آن ممکن نیست.
دعاوی ترامپ و برخی کشورهای منطقه دربارهی لزوم تبدیل ایران به بازیگری عادی و ادغام اقتصاد آن در اقتصاد جهانی ناظر به این مدعاست.
روشن است که در این زمان چند روزه ایران نمی تواند تصمیمی خطیر بگیرد که اتخاذ آن مستلزم تغییر در رویه های اصلی سیاست داخلی و خارجی است.
مضاف بر آن در شرایط بی اعتمادی مطلق به آمریکا و اروپا و اسرائیل، نمی خواهد امتیازی معنادار بدهد.
از دید ایران که هفت سال است با تحریم های سخت و فشار حداکثری واشنگتن دست و پنجه نرم می کند، مکانیسم ماشه چیزی مانند «دوبار محکوم به اعدام شدن» است که در اصل قضیه تفاوتی ایجاد نمی کند و بیشتر وجهی نمادین دارد.
در آستانه آغاز سال جدید آموزشی که با ماه مهر قرین شده است، ضرورت بازخوانی وظایف اساسی و مسئولیتهای مهم آموزشی و تربیتی وزارت بنیادین و گسترده آموزش و پرورش و خیل عظیم مدیران، معلمان، مربیان و دانشآموزان آیندهساز وطن را امری مفید فایده دانسته و نکاتی را بهویژه در حوزه تربیتی و پرورشی شایسته یادآوری میدانیم.
نهاد امور تربیتی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با ابتکار شهیدان رجایی و باهنر در سازمان مدیریت کلان آموزش و پرورش قرار گرفت، با فلسفه و هدف تعالیبخشی فضیلتهای انسانی و تربیت افرادی در تراز اخلاقی و معنویت اسلامی و گسترش عدالتخواهی و آزاداندیشی گام به مدارس گذاشت؛ اما در مسیر اجرا، با ورود افکار، اندیشهها و برنامههای متفاوت با اندیشههای نخستین و تبدیل امور تربیتی به معاونت پرورشی، عملا کارکرد اصلی خود را از دست داد و با رویکرد تبلیغاتمحور برای مناسبتهای عمدتا مذهبی، نقش سازمان تبلیغات اسلامی و بعضا نهاد امر به معروف و نهی از منکر در واحدهای آموزشی را ایفا کرد.چنین نهادهایی در سازمان آموزش و پرورش کشورهای پیشرفته و در حال توسعه نیز وجود دارد که مسئولیت و وظیفه واقعی آن، کشف و پرورش استعدادهای دانشآموزان و آموزش مهارتهای زندگی و تربیت و آمادهسازی آنان برای حضور مسئولانه در خانه و جامعه و ایفای درست وظایف اجتماعی است. احترام به قانون، رعایت حقوق دیگران، یادگیری روش حل مسئله و مسئولیتپذیری در قبال رفتارهای شخصی و اجتماعی، پرورش خلاقیتهای فردی و چگونگی استیفای حقوق خود و... ازجمله مواردی هستند که در نظامهای آموزشی در حال پیشرفت در مدارس آموزش داده میشوند.
در ایران امروز که برخلاف اصل ۳۰ قانون اساسی که بر آموزش و پرورش رایگان تصریح کرده، هزینه آموزش و تحصیل دانشآموزان به صورت فزایندهای بر هزینههای خانوار افزوده شده است و از طرفی بسیاری از خانوادهها، بهویژه قشر شریف فرهنگیان، شرایط اقتصادی دشواری را تجربه میکنند و برای تأمین معاش و زندگی آبرومندانه دغدغههای فراوانی دارند که امنیت روانی و شغلی آنها را برای حضور همراه با آرامش خاطر در کلاسهای درس تهدید میکند، شاید نتوان انتظاری فراتر از وظایف عمومی و عادی از کادر آموزشی و تربیتی برای ایفای مسئولیتهای جدید و بیشتر داشت. بااینحال، از آنجا که هنوز آموزش و پرورش بهعنوان دستگاه مادر، نقشی بیهمتا در تربیت نسل آتی و سرنوشت کشور بر عهده دارد و معلمان فرشتگان نجات کشورند، دولت و وزارت آموزش و پرورش باید علاوه بر احترام پاسداشت منزلت رفیع معلمان نجیب و پرتلاش و دورسازی نگرانیهای معیشتی آنان، متواضعانه از ایشان، بهویژه مربیان تربیتی و پرورشی، درخواست کند تا دو مأموریت مهم را در دستور کار خود قرار دهد:
1. ایرانشناسی و آشناسازی دانشآموزان با هویت ملی و فرهنگی پرافتخار خود که در سالهای اخیر مورد غفلت قرار گرفته، از ضروریترین نیازهای امروز ایران است. نوجوانان و نونهالان کشور باید فصلهای درخشان تاریخ فرهنگی و علمی خود را بشناسند که چگونه در تمدن دیرپا و سرزمین مادریشان، منشور کوروش عالیترین مفاهیم حقوق بشر را عرضه کرده و چه سان از متن فرهنگ غنی ایران، هزاران دانشمند، شاعر، فیلسوف و هنرمند همچون فردوسی، سعدی، حافظ، مولانا، ملاصدرا، ابنسینا، رازی و... ظهور کرده و شهرت جهانی یافتهاند و موجب غرور و سرفرازی ایرانیان شدهاند تا نسل امروز پا جای پای آنان گذاشته و همچون صدها اندیشمند، هنرمند، ورزشکار و شخصیت برجسته معاصر مانند مریم میرزاخانی و دانشآموزانی که با موفقیتهای فراوانی در المپیادهای جهانی و پذیرش از بهترین دانشگاههای دنیا مسیر افتخارآمیز گذشتگان را تکرار میکنند، بیش از پیش با فرهنگ غنی ایران آشنا شوند.
فرصتسازی برای چنین رویکردی یکی از وظایف اصلی آموزش و پرورش در اعتلای دلبستگی ملی و میهنی نسل نو با ایران عزیز است. بنیاد ایرانشناسی در این مسئولیت سترگ میتواند و باید با ایفای نقشی مؤثر، در به بار نشستن آن نقشآفرینی کند.
2. دومین مأموریت مهم آموزش و پرورش، بهویژه معاونت تربیتی، بازگشت به وظیفه ذاتی خود برای پرداختن به شناسایی استعدادها و شکوفاسازی تواناییهای دانشآموزان و آموزش مهارتهای ضروری و روشهای زندگی فردی و اجتماعی است؛ بهگونهای که نسل آتی بتواند آزادانه بیندیشد، خلاقانه در حل مشکلات و مسائل پیشروی خود بکوشد، به فضایل اخلاقی همچون راستگویی، پاکدستی، عدالتخواهی و احترام به حقوق جامعه و پاسداری از قانون پایبند باشد، در احقاق حقوق خود مسیر عقلانی را با شجاعت و تدبیر و آراستگی اخلاقی پیگیری کند و احساس کند با برخورداری از شخصیت قابل احترام، فردی مفید برای جامعه و خانواده است. در این راستا، مدیران مدارس و مربیان پرورشی باید با پرهیز از پرداختن به برنامههای شکلی و تبلیغاتی، با رویکردی نو و متناسب با نیازهای امروز، زمینه رشد و بالندگی دانشآموزان را با تکیه بر استعدادها و تواناییهای آنان فراهم کنند.
صادق امامی
در آستانه سفر مسعود پزشکیان، رئیسجمهور به نیویورک برای سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، برخی چهرههای اصلاحطلب از رئیسجمهور خواستهاند تا با «اختیارات لازم» عازم نیویورک شود و با «مقامات ارشد آمریکایی و اروپایی» گفتوگو کند. منظور آنها از گفتوگو با این مقامات ارشد، منحصراً به یک نفر ختم میشود: «دونالد ترامپ»، رئیس جمهور آمریکا. این درخواست مذاکره در شرایطی طرح شده است که با وجود تلاشهای واسطهها، آمریکا هیچ تمایلی برای مذاکره با ایران نداشته و حتی پاسخی به واسطهها هم نداده است. مذاکره حتی با آمریکا شاید محل اشکال نباشد اما مسئله اینجاست که فعلاً طرف آمریکایی حاضر به انجام مذاکره و گفتوگو با ایران نیست. قدیمیها در چنین وضعیتی ضربالمثل شیرینی داشتند. آنها وقتی که یک طرفِ ماجرا خیلی پرشور، پر سر و صدا و پرخرج عمل میکند، اما طرف دیگر هیچ خبری ندارد و ساکت و ساده است، میگفتند: «خانه عروس بزن و بکوبه، خانه داماد هیچ خبری نیست». حالا اشتیاق این افراد برای مذاکره با آمریکا، بزن و بکوبی است که در خانه عروس به راه افتاده است و الا در خانه داماد، خبر خاصی جریان ندارد.
این ایدههای رمانتیک در سیاستخارجی آن هم تنها چندماه پس از حمله نظامی رژیمصهیونیستی و آمریکا به خاک ایران، تلهای است که بخشی از جریان حامی دولت پیش پای رئیسجمهور پهن کرده است. برای اثبات اینکه این ایده تا چه اندازه دور از واقعیت و کودکانه است، کافی است چند هفته و حداکثر چند ماه به عقب بازگشت و وقایع را یک به یک مرور کرد.
1- بیست و سوم خرداد 1404 در حالی که ایران و آمریکا زمان دور بعدی مذاکرات را تعیین کرده بودند، رژیمصهیونیستی، نیروی نیابتی آمریکا به ایران حمله کرد. ضربات سنگین ابتدایی، مقامات واشنگتن را به این جمعبندی رسانده بود که کار تقریباً تمام است و از همین رو نیز بیپرده و شادمان درباره جنگ اظهارنظر میکردند. چند روز بعد در ابتدای تیرماه، فردریش مرتس، صدراعظم آلمان صراحتاً از اسرائیل برای حملات هوایی به ایران تشکر کرد و گفت این «کار سخت و کثیفی» بود که اسرائیل «به جای همه ما انجام داد». پس از پایان جنگ، آمریکا با این تصور که به تأسیسات هستهای ایران ضربهای سختزده و غنیسازی هستهای را نابود کرده است، دیگر دلیلی نمیدید تا به واسطههایی که برای از سرگیری مجدد مذاکره رایزنی میکردند، پاسخ مثبت بدهد. وقتی جمعبندی طرف آمریکایی این است که دیگر چیزی وجود ندارد که بخواهیم بر سر آن مذاکره کنیم، چگونه میتوان با او پشت میز مذاکره نشست؟ یا وقتی او از سر بیمیلی حاضر به مذاکره باشد، چه امتیازی باید به او داده شود تا از قِبَل آن، یک توافق حاصل شود؟ پرسش مهمتر اینکه آیا در همان مذاکرات فشرده فروردین 1404، هدف طرف مقابل واقعاً مذاکره بوده است؟
2- در مذاکرات با طرف اروپایی در استانبول، ایران برای جلوگیری از صدور اعلامیه فعالسازی مکانیسم ماشه، با طرف اروپایی به یک جمعبندی رسید و قرار بود بر پایه آن ایران دو موضوع مذاکره با آمریکا و همکاری با آژانس را در بیانیهای اعلام کند. تیم ایرانی این دو موضوع را میپذیرد تا مانع از فعالشدن مکانیسم ماشه شود. پس از یک فرصت کوتاه، طرف اروپایی زیر توافق میزند و تأکید میکند که اعلامیه فعالسازی مکانیسم ماشه را منتشر خواهد کرد.
3- یکی از درخواستها و یا به عبارت بهتر شروط اروپا برای حل و فصل اختلافات و پایان دادن به مکانیسم ماشه، توافق از سرگیری همکاری ایران با آژانس بینالمللی انرژی اتمی بود. یکی از مقامات ارشد اروپایی به رافائل گروسی، مدیرکل آژانس انرژی اتمی گفته بود هر توافقی که بین ایران و آژانس نهایی شود، مورد تائید اروپاست. در قاهره ایران با آژانس به توافق رسید؛ اما بلافاصله پس از امضای توافق، اروپاییها زیر حرفی کهزده بودند، زدند تا محمد اسلامی، رئیس سازمان انرژی اتمی به این موضوع واکنش نشان دهد و بگوید که از لحظهای که توافقنامه ایران و آژانس امضا شد، اروپا «مواضع جدید و تندتری» اتخاذ کرد.
رویکرد اروپا و بهانهجوییها - که در نهایت به رأی معنادار جمعه گذشته در شورای امنیت منجر شد - نشان میدهد که طرف غربی از ماهها قبل تصمیمش را برای فعالسازی مکانیسم ماشه گرفته است. به نظر میرسد اروپا و آمریکا متأثر از ادعاهای رژیم صهیونیستی و اپوزیسیون ایرانی، به این جمعبندی رسیدهاند که ایران، ضعیف است و به همین دلیل نیز نمیخواهند از کوچکترین ابزار برای فشار بر ایران چشمپوشی کنند. در چنین اتمسفری، طرح ایدههایی همچون «اختیارات لازم» پوست موزی است که حامیان دولت میخواهند در نیویورک زیر پای مسعود پزشکیان بیندازند تا او را با سر به زمین بزنند. تنها راه ممکن، از بین بردن تصور ایران ضعیف است. در غیر این صورت، مذاکره از سر استیصال و ناتوانی، حاصلی جز دادن امتیاز و دستاوردی جز «تقریباً هیچ» به بار نخواهد آورد.
کورش شجاعی
ایلیا داودی
اظهارات اخیر غلامحسین کرباسچی درباره لزوم ایفای نقش هاشمی در پایان جنگ از سوی آقای پزشکیان و گرفتن اختیار کامل از رهبری و رفتن با همان اختیار به نیویورک، ۲ پیشفرض محوری دارد؛ نخست آنکه شرایط امروز را بدتر از سال 67 میداند و دوم، راهحل را در تکرار الگوی پایان جنگ و کسب اختیار کامل از رهبری میبیند. هر ۲ پیشفرض، اگر از منظر نهادمندی جمهوری اسلامی و تفاوت سنخی ساختار سیاسی و اجتماعی امروز با دهه 60 بررسی شود، محل مناقشه جدی است. در پاسخ به ایشان باید گفت قیاس امروز با سال ۶۷ معالفارق است، جمهوری اسلامی اکنون به معماری نهادی چندلایه و سازوکارهای تقسیم کار حقوق اساسی و امنیت ملی متکی است و موفقیت رئیسجمهور در این چارچوب نه از مسیر تمرکز شخصی اختیار، بلکه از راه ترجمه سیاستهای کلی به برنامه اجرایی، اجماعسازی در شورای عالی امنیت ملی، پیگیری منسجم در دولت و تعامل پاسخگو با مجلس و افکار عمومی حاصل میشود.
* نسخههای دیروز را رها کنید!
سال 67 پایان یک جنگ تمامعیار بود. تهدید، متعارف و مستقیم بود. اقتصاد، جنگی و بسیجمحور بود. مرکز ثقل تصمیم، به ضرورت میدان نبرد و سلسلهمراتب نظامی نزدیک بود. امروز تهدیدها عمدتاً هیبریدی و شبکهای است. تحریمهای هوشمند، جنگ روایتها، نبرد سایبری، فشارهای مالی و تنظیمات زنجیره تأمین جهانی، طیف تهدید را از میدان سخت به لایههای نرم و نیمهسخت منتقل کرده است. مقایسه خطی و صرفاً شدتمحور، نوع تهدید را نادیده میگیرد و نسخه خطا تجویز میکند. اگر در جنگ ۸ ساله چگالی تصمیم در نقطهای واحد متمرکز میشد، امروز منطق مواجهه با تهدید، به طور ساختاری، چندکانونی و میانبخشی است. در ۴ دهه گذشته، حاکمیت از یک نظم انقلابی در حال تثبیت به یک نظم نهادمند چندلایه گذار کرده است. این گذار چند نشانه روشن دارد.
نخست در سطح حقوق اساسی؛ سیاستهای کلی در حوزههای امنیت، اقتصاد، علم و فناوری، خانواده و رسانه تدوین و ابلاغ میشود و قوا مکلفند برنامههای خود را با آن همساز کنند. این سازوکار، محور راهبری کلان را مشخص و از ارادهگرایی مقطعی جلوگیری میکند. نسبت رئیسجمهور با این محور، نسبت ترجمان و اجراییسازی است، نه تغییر جایگاه محور.
دوم در سطح حکمرانی امنیت ملی؛ شورای عالی امنیت ملی به ریاست رئیسجمهور، با حضور سایر رؤسای قوا، مقامات عالی نظامی و امنیتی و نمایندگان رهبری، محل صورتبندی تصمیمهای راهبردی است. تصمیمها پس از تأیید رهبری لازمالاجرا میشود. این الگو به جای قهرمانسازی فردی، اجماعسازی نهادی را تقویت میکند. در چنین معماریای، رئیسجمهور هرچه قویتر باشد، باید توانمندتر در اجماعسازی باشد، نه آنکه برای «اختیار کامل» بیرون از این مدار چانهزنی کند.
سوم در سطح سازمانی؛ ستاد کل نیروهای مسلح، سپاه، ارتش، وزارت اطلاعات و دیگر نهادهای تخصصی طی سالها حرفهایتر شدهاند. مجموعه تصمیمهای امنیت ملی امروز با دادههای دقیق، برآوردهای سناریویی و پیوستهای زیستبومی و اقتصادی همراه است. نسبت تصمیم به میدان، نسبت شبکهای و بازخوردی است، نه دستور یکطرفه. وزن این شبکه تصمیمیار، محصول سرمایهگذاری بلندمدت نهادی است و با دستور گرفتن یک فرد جایگزین نمیشود.
چهارم در سطح سیاستگذاری اقتصادی و اجتماعی؛ شبکه شوراهای عالی و نهادهای تنظیمگر از شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای عالی فضای مجازی تا شورای پول و اعتبار و شورای عالی اشتغال، سطوح مختلف تنظیم را پوشش میدهند. سازمان برنامه و بودجه، دیوان محاسبات، مرکز پژوهشهای مجلس و دستگاههای نظارتی، چرخه سیاستگذاری را از طراحی تا ارزیابی رصد میکنند. این سازوکارها برای روزهای سخت طراحی شدهاند و به کار افتادن مؤثر آنها نیازمند هماهنگی و پیگیری است، نه «اختیار کامل» فراسازمانی.
پنجم در سطح اجتماع و رسانه؛ جامعه امروز متمدنتر، تحصیلکردهتر و رسانهایتر است. کنشگری اجتماعی، شبکهای و سریع است. از این رو کارآمدی تصمیم، به کیفیت روایت و پیوست ارتباطی آن گره میخورد. نهادمندی در عصر شبکه یعنی همزمانی تصمیم و روایت. این نسبت با مدیریت یکنفره قابل جایگزین نیست.
* این جنگ همان جنگ نیست!
برخی لحظات تاریخی به دلیل شرایط اضطراری، نیازمند تمرکز حداکثری اختیار در زنجیره فرماندهی بودهاند اما الگوبرداری مکانیکی از آن لحظات در شرایط هیبریدی امروز، نهتنها مسائل را حل نمیکند، بلکه هزینههای جانبی را بالا میبرد. در مواجهه با تحریمهای هوشمند، رژیمهای ضدپولشویی، ریسکهای بانکی، گذرگاههای تجاری و رقابتهای منطقهای، موفقیت تابع هماهنگی بین دهها نهاد و چندین حلقه داخلی و خارجی است. هر طرحی که به جای تقویت قابلیت هماهنگی، به تمرکز شخصی قدرت بیندیشد، دقیقاً بر پاشنه آشیل امروز میچرخد. رئیسجمهور باید فرمانده هماهنگی باشد. این عنوان از لقبهای پرطمطراق کمسروصداتر است اما در عمل پرقدرتتر است.
عبارتهایی مانند محاکمه و اعدام اگر نتیجه نداد، شاید برانگیزاننده باشد اما با اخلاق مسؤولیت ناسازگار است. اخلاق مسؤولیت یعنی تعیین اهداف سنجشپذیر، زمانبندی، تقسیم کار، شاخص نتیجه، پاسخگویی و اصلاح مسیر. جامعه امروز بیش از قهرمان، به کارگزار مسؤول و پاسخگو نیاز دارد. دستگاههای نهادی امروز ابزارهای پاسخگویی دارند و افکار عمومی ابزارهای سنجش. همنوایی با این منطق، ظرفیت اعتماد را میافزاید. ژست قهرمانانه اگر به نتیجه نرسد، به سرخوردگی و بیاعتمادی نهادی میانجامد.
تقلیل سفر نیویورک به تریبون رفتن و رونویسی از سنت سالهای قبل، بیاعتنایی به کارکرد دیپلماسی چندسطحی است. مجمع عمومی سازمان ملل، گرهگاه دهها دیدار دوجانبه و چندجانبه، آزمونگاه پیامهای سنجیده برای مخاطبان متنوع و سکوی هماهنگسازی با نهادهای تخصصی بینالمللی است. در شرایطی که پروندههای مالی، فناورانه، انرژی، حملونقل و امنیتی به طور همزمان باز است، غیبت یعنی واگذاری زمین روایت و شبکه تماسها به رقبا. مؤثر بودن در این میدان به «پیوستگی حرفهای» وابسته است. رئیسجمهور قوی، دستور کار منسجم میبرد، با تیم تخصصی هماهنگ میرود، پیام واحد و چندزبانه ارائه میکند و بازگشت او با بسته پیگیری نهادی در دولت و مجلس گره میخورد. این همان دیپلماسی نهادمحور است که در نسبت با سیاستهای کلی تعریف میشود.
* این دولت هم همان دولت نیست
جامعه سیاستگذاری امروز از دولت ارادهمحور عبور کرده است. معیار موفقیت، قابلیت حکمرانی است. قابلیت یعنی توان دولت برای تبدیل سیاست کلی به برنامه اجرایی، برای همافزایی بین دستگاهها، برای تولید داده و استفاده از آن، برای ساختن اجماع میان ذینفعان و برای روایتسازی همزمان با اجرا. در این چارچوب، رئیسجمهور اگر خواهان «نام نیک» است، باید معمار هماهنگی باشد. باید بتواند دولت را به دستگاهی یادگیرنده تبدیل کند. باید بتواند حلقههای مجلس، قوهقضائیه، نیروهای مسلح، بخش خصوصی و نهادهای مدنی را در مدار سیاستهای کلی همسو کند. این کار دشوارتر از گرفتن اختیار کامل است اما پایدارتر و کمهزینهتر است. ژرفای نهادمندی در جمهوری اسلامی تنها در متن قانون اساسی یا سازوکار شوراها نیست، در تجربه زیسته ۴ دهه است. از مدیریت بحرانهای امنیتی و اقتصادی تا سازوکارهای بازتوزیع حمایت اجتماعی، از الگوی بسیج اجتماعی تا حرفهایسازی دفاع، یک منطق تکرارشونده دیده میشود. قدرت در مدارهای متعدد توزیع و از طریق قواعد و روالها همافزا میشود. این منطق، خطای قهرمانسازی را به صورت ساختاری تصحیح میکند. در این نظم، رهبری نقش راهبری کلان را ایفا میکنند. سیاستهای کلی افق را روشن میکند. شوراها تصمیم را میپزند. دولت اجرا را میچیند. مجلس نظارت و قانونگذاری را تکمیل میکند. نهادهای تخصصی پیوستهای امنیتی، اقتصادی و اجتماعی را میبافند. نتیجه، قابلیت جمعی است.
جمهوری اسلامی طی یک فرآیند طولانی، نهادمند شده است. این نهادمندی، بنیان تابآوری امروز است و باید تقویت شود. رئیسجمهور اگر میخواهد تعهدات خود را محقق کند و نامی نیک در تاریخ بگذارد، راهش از دل همین معماری میگذرد؛ یعنی ترجمه سیاستهای کلی به برنامههای اجرایی دقیق؛ یعنی اجماعسازی در شورای عالی امنیت ملی و اتصال آن به برنامهریزی دولت؛ یعنی شفافیت و پاسخگویی به مجلس و جامعه؛ یعنی دیپلماسی چندسطحی و پیوستگی روایت؛ یعنی مدیریت شبکهای تهدیدها و فرصتها. بدانید که حکم سادهای وجود ندارد که با یک امضا همه قفلها را بگشاید. آنچه میگشاید، کیفیت طراحی نهادی و استقامت در اجرای آن است. عقلانیت امروز جمهوری اسلامی، در همین نهادمندی است. هر دعوتی که نهادها را دور بزند یا با ژستهای قهرمانانه جایگزین کند، حتی اگر نیت خیر داشته باشد، به تضعیف قابلیت جمعی میانجامد. پاسخ مسؤولانه به شرایط پیچیده امروز، بازگشت به متن همین قابلیت و سرمایهگذاری بر هماهنگی است. این پاسخ کمتر هیجان دارد اما بیشتر نتیجه میدهد و با روح جمهوری اسلامی که از ابتدا بر جمعگرایی نهادی و هدایت کلان استوار شده، سازگارتر است.
بیدارشو کرباسچی!
علی کرامت: آقای غلامحسین کرباسچی میگوید رئیسجمهور از رهبر انقلاب اختیارات لازم را بگیرد و در سفر نیویورک دیدارهایی با مقامات ارشد آمریکا و اروپا انجام دهد تا مسائل طرفین حل شود. البته کرباسچی با رندی به کلیگویی پرداخته و از بیان جزئیات و مصادیق آنچه از نظر او باید انجام شود، اجتناب کرده است اما وقتی بحث شکل میگیرد، باید همه ابعاد ماجرا تشریح شود.
۱- چه دیداری انجام شود چه نشود، بالاخره باید طرفین روی یک یا یکسری موضوعات مذاکره و توافق کنند. این مذاکره یا توافق احتمالی، چه فرقی با مذاکرات عراقچی و ویتکاف دارد؟ آقای کرباسچی یا نمیداند محتوای مذاکرات عراقچی و ویتکاف چه بوده یا اگر میداند، چه تصوری درباره مذاکرات جدید با آمریکاییها دارد؟ اگر قرار باشد مجددا مذاکرهای میان ایران و آمریکا انجام شود، همان موضوعاتی مطرح میشود که عراقچی و ویتکاف درباره آن با هم گفتوگو و تقریبا توافق کرده بودند، بنابراین آن چیزی که کرباسچی دارد برای آن التماس میکند، 3 ماه قبل اتفاق افتاد و نهایتا منجر به حمله بیسابقه آمریکا و رژیم صهیونیستی به ایران شد.
۲- تصور کنید در سفر نیویورک همان اتفاقی که مطلوب آقای کرباسچی است رخ دهد. آن وقت باید آقایان 3 تضمین بدهند:
الف- مکانیسم ماشه فعال نخواهد شد.
ب- تحریمها علیه ایران لغو خواهد شد.
ج- حمله نظامی به ایران منتفی خواهد شد.
آقای کرباسچی میتواند تضمین دهد آنچه او درباره سفر پزشکیان به نیویورک و گرفتن اختیارات لازم درباره مذاکرات هستهای توصیه و تجویز میکند، منجر به این 3 اتفاق خواهد شد؟ قطعا نمیتواند! 3 ماه قبل، مذاکرات دولت ترامپ با دولت پزشکیان در نهایت به جنگ منجر شد؛ در حالی که مذاکرات میان طرفین تقریبا به مراحل نهایی رسیده بود. در همین جنگ، نتانیاهو با هماهنگی ترامپ، دنبال ترور همین آقای پزشکیان بود. بنابراین ماهیت طرف مقابل و سیاستهایش در قبال ایران مشخص و واضح است ولی متاسفانه در ایران عدهای همچنان بیدار نشدهاند؛ حتی با صدای بمبها و موشکهای جنگ 12 روزه.